معنی به یکدیگر ساییده شده

واژه پیشنهادی

ساییده شده

سوده

خورده

لغت نامه دهخدا

ساییده

ساییده. [دَ / دِ] (ن مف) رجوع به ساییدن شود.
- پاردم ساییده، پاردم سابیده، زرنگ. محنک. گرم و سرد دیده. گربز بی شرم.


یکدیگر

یکدیگر. [ی َ / ی ِ گ َ] (ضمیر مبهم مرکب) یک و دیگر. (ناظم الاطباء). همدیگر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). این و آن. (ناظم الاطباء). یکدگر. همدگر. یکی و دیگری. با هم. (یادداشت مؤلف): دو مهتر... بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه ٔ خویش نهادند تا چنان الفتی... به پای شد و آن یکدیگر را دیدار کردن بر در سمرقند. (تاریخ بیهقی). چنان داند که بزرگان... روزگار که با یکدیگر دوستی به سر برند...وفاق و ملاحظات را پیوسته گردانند. (تاریخ بیهقی).
ز آب روشن و از خاک تیره و آتش و باد
چهار گوهر و هر چار ضد یکدیگر.
ناصرخسرو.
و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگر
تفاوت از چه سان باشد میان صورت و اسما.
ناصرخسرو.
طبایع چون بدانستی سوءالم را جوابی گو
چرا ضدان یکدیگر مراد یکدگر دارد.
ناصرخسرو.
پروین چو هفت خواهر دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ناصرخسرو.
ماده چیزی است فرازهم آورده از چهار مایه ٔ با یکدیگر ناسازنده یعنی هرگاه که هر چهار مایه از دیگر جدا باشد فعل و طبع و جایگاه هریک دیگر باشد و از یکدیگر گریزان باشند و یکدیگر را تباه کننده بوند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
به دو چیزش همی امسال دولت تهنیت گوید
که هر دو در صفت هستند زیباتر ز یکدیگر.
امیرمعزی.
هر بدو نیکی که در این محضرند
رنگ پذیرنده ٔ یکدیگرند.
نظامی.
به غمخوارگی یکدگر غم خوریم
به شادی همان یار یکدیگریم.
نظامی.
راهروان کز پس یکدیگرند
طایفه از طایفه زیرکترند.
نظامی.
- از یکدیگر، از هم. (ناظم الاطباء): به هر منزلی که رسیدند حاجبی رسید با یکهزار سوار و لباسهای ایشان از یکدیگر بهتر بود. (قصص الانبیاء ص 85).
- با یکدیگر، با هم. (از ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف). به یکدیگر. به هم. (یادداشت مؤلف):
ایمنی و بیم دنیا هر دو با یکدیگرند
ریگ آموی است بیم و ایمنی رود قرب.
ناصرخسرو.
- به یکدیگر، درهم. باهم. آمیخته:
چنان دین و شاهی به یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند.
فردوسی.
- در یکدیگر، در هم. (ناظم الاطباء).
- همچون یکدیگر، چون یکدیگر. مانند هم. مثل هم. شبیه به هم: چنانکه بر مزاج و ترکیب همچون یکدیگرند بیماریهای هریک همچون بیماریهای دیگر است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
و رجوع به یکدگر شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

ساییده

(مصدر) سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده.


پاردم ساییده

(صفت) بی حیا بی شرم گربز: آدم پاردم ساییده ایست.

فرهنگ عمید

ساییده

کوبیده و نرم‌شده، سوده،
صیقل‌شده، زدوده،
فرسوده،


یکدیگر

یک‌ودیگر، این‌وآن، همدیگر،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ساییده

سابیده، سوده،
(متضاد) ناسوده، نساییده، کوبیده، نرم، سوهان‌زده، سوهان‌خورده، صیقلی، زدوده

معادل ابجد

به یکدیگر ساییده شده

670

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری